نقد و بررسی فیلم ترسناک «مقصد نهایی ۶: خطوط خونی»

«مقصد نهایی: خطوط خونی» بازگشتی تماشایی به دنیای مرگهای از پیش تعیین شده است؛ با داستانی تازه، جلوههای سینمایی چشمنواز و طنزی سیاه، هم طرفداران قدیمی را راضی میکند و هم نسل جدید را جذب میکند.
فرارو- مجموعه ترسناک و پرهیجان «مقصد نهایی» با قسمت ششم خود با عنوان «خونهای پیوندی» بازگشته و با ترکیبی از مرگهای خلاقانه، روایت هوشمندانه و نگاهی تازه به ریشههای داستان، جان دوبارهای به این فرنچایز قدیمی بخشیده است.
به گزارش فرارو به نقل از گاردین، پس از بیش از یک دهه غیبت، مجموعه فیلمهای ترسناک و پرطرفدار «مقصد نهایی» با قسمت ششم خود بازگشته است؛ بازگشتی که نهتنها پرهیجان و تماشایی است، بلکه با افزودن لایهای تازه از داستانپردازی، جان تازهای به این فرنچایز ۲۵ ساله میبخشد. «مقصد نهایی»، مجموعهای است که در آن مرگ – با شکل و شمایلی شبیه به کاریکاتور و گاه طنزآمیز– به دنبال کسانی میرود که از مرگ گریختهاند. این سری از فیلمها، با نمایش مرگهایی عجیب و غریب از طریق تصادفهای زنجیرهای، تختهای سولاریوم، جراحیهای چشم و حتی سقوط الوار از کامیون، به نوعی امضای مخصوص خود در ژانر وحشت دست یافتهاند. اکنون، با فیلم «خطوط خونی» (Bloodlines)، مرگ با روایتی جدید و دیدنیتر از همیشه بازگشته است.
تولدی دوباره
پس از دوران طولانی سلطهی آنچه به عنوان «وحشت ارتقاء یافته» (elevated horror) شناخته میشود – جریانی که با فیلمهایی چون بابادوک در سال ۲۰۱۴ آغاز شد و با «لنگ دراز» در سال گذشته به اوج رسید – مخاطبان ژانر وحشت بیشتر به سوی روایتهای جدی و روانشناسانه سوق داده شدند. این آثار که الهامگرفته از سبکهای کارگردانانی مانند استنلی کوبریک، رومن پولانسکی و نیکلاس روگ هستند، بیشتر بر تروما، درام و ساختار بصری متمرکزند تا ترساندنهای کلاسیک و لذتهای «پَستتر» ژانر ترسناک. اما برای مخاطبانی که از سنگینی این نوع آثار خسته شدهاند، «مقصد نهایی: خطوط خونی» همچون یک نفس تازه است: سرگرمکننده، بیادعا و در عین حال خلاقانه.
کارگردانان جوان با نگاهی جسورانه
این قسمت توسط دو کارگردان جوان، زک لیپوسکی و آدام بی. اشتاین ساخته شده که پیشتر با فیلم علمی-تخیلی کمهزینه اما نوآورانهی Freaks شناخته شدند. این دو کارگردان با حفظ جنبههای طنزآمیز مجموعه، فیلم را با کیفیتی بالا و لحنی مدرن ارائه دادهاند، بدون آنکه بیش از حد جدی یا خودشیفته بهنظر برسد.
داستان «خطوط خونی» همچنان بر پایهی همان فرمول آشنای سابق بنا شده است: افرادی که مرگ را فریب میدهند، به زودی با سلسلهای از حوادث عجیب و مرگبار مواجه میشوند. اما تفاوت اینبار در ظرافت روایت و طراحی صحنههاست. خشونتها و مرگها همچنان پررنگ هستند، اما با دقت و خلاقیتی بیش از قبل طراحی شدهاند. فیلم نهتنها قصد ترساندن دارد، بلکه قصد سرگرمکردن، شوکهکردن و حتی برانگیختن احساسات را نیز دارد.
آغاز نمایش با چشمبند و شوری از گذشته
فیلم با سکانسی چشمگیر آغاز میشود: نمای نزدیک دختری با چشمبند – که به طرز کنایهآمیزی قرار است آینده را ببیند – ما را به دههی ۱۹۶۰ میبرد. نام او «آیریس» است و به همراه نامزدش راهیِ شبی رویایی در رستورانی مجلل بر فراز سکوی دیدبانی هستند. موزیک زنده و پرانرژی گروهی که ترانهی Shout از The Isley Brothers را اجرا میکنند، فضا را به اوج شور و نشاط میرساند. اما هر کس با مجموعه «مقصد نهایی» آشنا باشد، میداند این آغاز عاشقانه، مقدمهای برای یک فاجعه است. در این سکانس، فیلم با آرامش و ظرافتی دلپذیر، لحظاتی پرتعلیق خلق میکند. ما میدانیم که حادثهای قرار است رخ دهد، اما فیلم با پرداخت دقیق به جزئیات شخصیتها، موسیقی و محیط، حس تعلیق را به شکلی استادانه القا میکند.
خطوط خونی؛ بازگشت به نقطهی آغاز
آنچه این فیلم را از دیگر قسمتها متمایز میکند، افزوده شدن یک پیشزمینهی تاریخی است که بهگونهای خلاقانه، جهان داستانی مجموعه را گسترش میدهد. داستان «خطوط خونی» نهتنها به سرنوشت آیریس میپردازد، بلکه با پرشی زمانی به نسلهای بعد، مسیر روایی جدیدی باز میکند. اکنون، نوهی آیریس به نام استفانی (با بازی کیتلین سانتا خوآنا) همان پیشآگاهی را دارد و تلاش میکند اسرار گذشتهی خانوادگی خود را کشف کند. در این میان، مرگ نهتنها قربانیان حادثهی اصلی، بلکه وراث آنها را نیز هدف قرار میدهد. شخصیتها اینبار از یکبعدی بودن فاصله گرفتهاند. بهویژه ریچارد هارمون، که نقش پسرعمهی شوخ طبع اما احساساتی را بازی میکند، با اجرای خود حس همدلی را در بیننده برمیانگیزد. برای نخستینبار در این سری، شاید واقعاً بخواهیم برخی از آنها زنده بمانند.
صحنههای مرگ که همواره عنصر اصلی جذابیت این فرنچایز بودهاند، در این قسمت هم با ابتکارهایی تازه و بعضاً بامزهتر بازمیگردند. از ابزار باغبانی گرفته تا دستگاه ام آر آی، هر چیز سادهای میتواند عامل مرگ باشد. این سکانسها یادآور طنز فیزیکی با سبک باستر کیتون هستند و در عین حال، به آثار پیشین مجموعه نیز ارجاعاتی دلپذیر دارند: اتوبوسها، کبابپزها، پنکههای سقفی و الوارهای آویزان، همگی حضور افتخاری دارند. اگرچه این ارجاعات میتوانند نوعی خوش خدمتی به طرفداران قدیمی تلقی شوند، اما در «خطوط خونی» این حضورها بخشی از داستان هستند، نه صرفاً ابزار نوستالژی. در برخی صحنهها حتی به لحنی احساسی و تأثیرگذار دست پیدا میکنند. یکی از لحظات احساسی و مورد توجه در این فیلم، حضور دوبارهی تونی تاد فقید در نقش ویلیام بلادورث است. این بازیگر که با نقشآفرینیاش در فیلم Candyman شناخته میشود، در مجموعه «مقصد نهایی» به عنوان مردهشوی مرموز و پیشگوی مرگ ظاهر میشد. او که در پاییز گذشته از دنیا رفت، در این فیلم برای آخرین بار به ایفای نقش بلادورث میپردازد و با مونولوگی بداهه، مخاطب و شخصیتهای فیلم را به استفاده از فرصتهای کوتاه زندگی دعوت میکند.
درحالیکه شخصیتها در تلاش برای فرار از مرگ، شاید پیام او را جدی نمیگیرند، اما خود فیلم از آن درس میگیرد: ارزش لحظات را بدان و زندگی را، حتی در سایهی مرگ، جدی بگیر. «مقصد نهایی: خطوط خونی» نهتنها یک بازگشت موفق برای یکی از نمادینترین فرنچایزهای ژانر وحشت است، بلکه با روایت هوشمندانه، بازیهای خوب و مرگهایی سرگرمکننده، جایگاه تازهای برای خود پیدا میکند. این فیلم با حفظ روح شوخطبعی و خشونت اغراقشدهی مجموعه، جان تازهای به آن میبخشد؛ و برای مخاطبانی که از تماشای فیلمهای سنگین روانشناختی خسته شدهاند، فرصتی دوباره است برای لذتبردن از وحشتی که هم میترساند و هم لبخند به لب میآورد.